گفته بودم گربیایی مقدمت را گل فشانم
گل چی قابل مهربانم چشمهایم فرش راهت
چه انتظارعجیبی! توبین منتظران هم عزیز من چه غریبی!
عجیب تر که چه آسان نبودنت شده عادت*
چه کودکانه سپردیم دل به بازی قسمت
چه بی خیال نشستیم چه کوششی چه وفایی؟
فقط نشسته وگفتیم خداکند که بیایی.
چه خوش است من بمیرم به ره ولای مهدی / سروجان بها ندارد که کنم فدای مهدی
همه نقد ِ هستی خود ، بدهم به صاحب جان / که یکی دقیقه بینم رخ دلگشای مهدی . . .