بود شخصی مجرد و سر حال
فارغ از غصه های اهل و عیال
بس که گفتند اقربا متلک
که کشد دست از فسوق و کلک
عاقبت شد اسیر دست زنی
چه زنی؟ماده شیر پر فتنی
مثل کنجشک اسیر بود به مشت
حلقه ی ازدواج در انگشت
دم حجله عروس آماده
دست در دست نوجوان داده
مادر زن میان حجله بگفت:
داده ام دختری چو گل به تو مفت
من خبر دارم از گذشته چه جور
بوده ای غرق عیش و فسق و فجور
تاکنون کرده ای خطا بسیار
لیک اکنون تعهدی بسپار
که به این دخترم جفا نکنی
بعد از این هیچ گه خطا نکنی
داد پاسخ چنین به مادر زن
که نگو دیگر از خطا با من
چون شدم دست دختر تو اسیر
باشد این آخرین خطای حقیر